يکي از فرقه هايي که خود را به معروف کرخي منسوب مي کند ذهبيه است. در مورد وجه تسميه آن گفته اند :
به لحاظ اينکه رؤساي اين فرقه علم کيمياگري مي دانستند آن را ذهبيه خوانده اند و مي گويند: رؤساي اين فرقه، سالک را مانند طلاي بي غش مي نمايند و تا به اين رتبه نرسد، اجازه دستگيري به او نمي دهند.
وجه ديگر آنکه در اين فرقه سني وجود نداشته و مشايخ و اولياي آنها امامي مذهب بوده اند ؛ در حالي که سرسلسله هاي اين فرقه عبارتند از : جنيد بغدادي ، احمد غزالي ، شيخ ابوالقاسم گرگاني ، ابوبکر نساج و ابو نجيب سهروردي که همه آنها مذهب غير اماميه داشته اند.
(ذهبيه/ داود الهامي ص3)
برخي مي گويند : چون علي بن موسي الرضا (عليه السلام) حديث سلسله الذهب را بيان فرموده و سند خرقه رئيس اين فرقه، يعني معروف کرخي به آن بزرگوار مي رسد به اين لحاظ ذهبيه ناميده شده اند.
تأسيس ذهبيه
در مورد تأسيس ذهبيه چند ديدگاه وجود دارد که در ادامه مورد بررسي قرار مي گيرد:
ديدگاه اول : مؤسس ذهبيه قطب يبستم اين فرقه يعني خواجه اسحاق خُتَلاني است که داماد مير سيد علي همداني مي باشد. در زمان همين شخص ذهبيه به دو فرقه تقسيم شد :
1) نوربخشيه (سيد محمد نوربخش)
2) طرفداران سيد عبدالله برزش آبادي مشهدي (معروف به ذهبيه)
اين ديدگاه مردود است؛ چراکه در زمان خودش خواجه اسحاق ختلاني طرفدار سرسخت نوربخش است و قطبيت ذهبيه را رها کرده و به نوربخش مي دهد و سيد عبدالله از دستور استادش سرپيچي کرده و ذهبيه را جمع مي کند.
ديدگاه دوم : نوربخش که به عنوان رهبر سياسي مطرح مي شود، بر عليه شاهرخ ميرزا قيام کرد و توسط خود او کشته مي شود. در قبال آن سيد عبدالله برزش آبادي بعد از خواجه اسحاق دنبال فرقه افتاده و فرقه درست مي کند و در آن زمان خواجه اسحاق گفته که ذهب عبدالله . پس سيد عبدالله برزش آبادي مؤسس ذهبيه مي شود و اين ديدگاه به واقع نزديکتر است.
ديدگاه سوم : نوشته اند که اين فرقه ادامه فرقه کبرويه است که خواجه اسحاق ختلاني، يکي از جانشينان فرقه کبرويه دست از قطبيت کشيد و به موجب رؤيا سيد حمد قهستاني ملقب به نوربخش را به قطبيت نشاند . وي در وصف خود مي گويد :
به خدا اگر به زير چرخ کبود چون مني هست و بود و خواهد بود
(دنباله جستجو در تصوف ايران/185)
سيد عبدالله برزش آبادي از دستور پير و مراد خود، خواجه اسحاق ختلاني، نافرماني کرد و در مقابل نوربخش ايستاد. مي گويند وقتي خبر به خواجه رسيد گفت : ذهب عبدالله. به همين جهت از اينجا اين فرقه به ذهبيه مشهور شد.
ذهبيه تا زمان قطب سي و يکم اين فرقه به نام علي نقي اصطهباناتي تمام اقطاب آن در مناطق مشهد بودند. بعد از اين قطب ، شخصي به نام قطب الدين نيريزي که قطب سي و دوم اين فرقه مي شود زمينه خانقاه ذهبيه را در شيراز فراهم کرد. علما و فقها در مقابل نيريزي مي ايستند و او فرار مي کند. بعد برمي گردد و فوت مي کند. جانشين نيريزي محمد هاشم درويش در مقابل فقها نايستاد و تقيه کرد و با زرنگي توانست خانقاه بزند. اکنون خانقاه احمديه شيراز مربوط به ذهبيه است و تا سالها متولي شاهچراغ بودند و درآمدهاي آن را خرج مي کردند.
از جمله سران بزرگ اين فرقه ، ميرزا احمد اردبيلي مشهور به « وحيدالاولياء » مي باشد. درباره وي نيز داستانهاي زيادي در اين فرقه خواسته شده است.
در مورد تولد وي نيز مانند ملاّسلطان گنابادي داستانهايي ساخته شده است. از آن جمله ادعاي مادر وي است که مي گويد : زماني که وحيدالاولياء را حامله بودم اگر با غداي شبهه ناکي روبرو مي شدم از درون شکم صدايي مي شنيدم. در زمان شيرخوارگي او، اگر وضو نداشتم، بچه شير نمي خورد.
(سيري در تصوف/ص280)
همچنين داستان مشهور نداي خروس و شعر خواندن در وصف وحيدالاولياء نيز بسيار خواندني است . اين داستان در کتاب انهار جاريه آمده که خروسي به هنگام صبح در خانه يکي از دراويش نام وحيدالاولياء را بر زبان رانده است :
هم در اين اثنا خروسي چون سروش آمد از بام عمارت چون خروش
گوش بر بانگش چون بنهادم نهان ديدم اين ذکرش بود رطب اللسان
حجة القائم وحيدالاولياء
پيش خود گفتم خيال من چنين در سماع من فکنده اين طنين
باز بانگي کرد آن حيوان رسا حجة القائم وحيدالاولياء
(انهار جاريه چاپ مصطفوي شيراز / ص23)
در وصف مجدالاشراف، از اقطاب ديگر خود گفته اند :
خوان قدرت چيست شخص مهدوي آن ولي حق به صاحب پيروي
ظل ظل الله امام و انس و جن هادي و مهدي در اين دور و زمان
(رساله تنبيهيه/ص12)
وحيدالاولياء، به دليل رياضت هاي طولاني در اواخز عمر ، فلج شد.
قطب فعلي ذهبيه « عبد الحميد گنجويان » است که بعد از انقلاب به انگلستان رفت و در آنجا خانقاه زده.
چاي احمد و چاي محمود از جمله منابع اقتصادي اين فرقه مي باشد . اين فرقه در دزفول اقدام به ساخت بيمارستان دکتر گنجويان نموده است. همچنين چاي محمود و چاپ احمديه از اين فرقه است.
ذهبيه هم اکنون در دزفول و شيراز فعاليبت زيادي دارند و در سالهاي گذشته دست به توسعه فعاليتهاي خود زده اند.
مطلبی دیگر در مورد فرقه ذهبیه دزفول از سایت ویکی پدیا
ذهبیه یکی از سلسلههای تصوف اسلامی است که در ایران و سایر کشورها پیروانی دارد. لیکن ذهبیه به عنوان یکی از سلسلههای تصوف شیعی شناخته میشود. (مقدمه دیوان شمس انتشارات انس تک تهران) قدمت سلسله دراویش ذهبیه را به قرن سوم هجری قمری و به ابو محفوظ معروف بن فیروز کرخی معروف کرخی نسبت میدهند. از مشایخ آن میتوان شیخ جنید بغدادی و شیخ سری سقطی و شیخ احمد غزالی و شیخ نجم الدین کبری را نام برد. در فارس، خراسان، آذربایجان، خوزستان و برخی بلاد دیگر، فقرای این سلسله پراکندهاند.
سلسله یا فرقه
در خصوص اینکه طرق (و سایر نحلههای فکری و اجتماعی) تصوف را سلسله بنامیم یا فرقه، اختلاف نظر عمیق و مسکوتی وجود دارد. عدهای که عمدتاً از مخالفان تصوف هستند معتقدند که میبایست این طرق مختلف را فرقه خواند و در مقابل اقطاب و مشایخ و دراویش عمدتاً طریق خود را سلسله مینامند. البته این موضوع مطلق نبوده و حتی برخی از مخالفین تصوف نیز در نوشتار و گفتار خویش مرز دقیق این دو را مشخص نکردهاند و گاهی اوقات از این طرق با عنوان فرقه و گاهی با عنوان سلسله یاد کردهاند. عرفاً و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمیشوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند. یک سلسله افکار و اندیشهها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیاناً آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و میدهد؛ لذا تفکیک این دو واژه از هم بسیار سخت خواهد بود.
سلسله اقطاب ذهبیه
سلسه اقطاب این سلسله بدین شرح است:
۱-معروف کرخی
ابومحفوظ معروف بن فیروز کوهی، مشهور به معروف کرخی از بزرگان مشایخ قرون اولیه اسلام است که غالب سلسلههای تصوف شیعی ادعای انتساب به وی را دارند. نعمت اللهيه وذهبیه وی را اولین قطب و سرسلسله خود میداند.
معروف کرخی نزد صوفیان چنان که معروف است، دربان علی بن موسی رضا بوده که از او فیض و تعلیم طریقت و منصب شیخ المشایخی یافته و از جانب او اجازه یافته که طریقه رضویه، علویه و مصطفویه را که عبارت از عبادت و تزکیه و تصفیه نفس میباشد، به طالبان صادق العقیده و پیروان ائمه برساند.
انتساب به امامان شیعه
- به عقیده برخی وی به دست علی بن موسیالرضا مسلمان شدهاست و دربان وی بودهاست و از وی خرقه گرفتهاست گرچه برخی در وجود چنین شخصی و شیعه بودنش تردید کرده و برخی نیز معتقدند که نام او با یکی از محدثان شیعه معروف بن خربوذ مکی اشتباه گرفته شدهاست.
- بعضی او را از شاگردان فرقدسنجی و سلسله انتساب او را به محمد پیامبر اسلام رسانیدهاند.
- دسته دیگری نیز سند خرقه معروف را از داوود طائی دانسته که او از حبیب عجمی و وی از حسن بصری و او از علی ابن ابیطالب گرفتهاست.
که هر سه این انتسابها از طرف مخالفان تصوف از مناظر مختلف خصوصاً تطابق تاریخی به چالش کشیده شدهاست. همچنین حضور دو قطب همزمان نیز از جمله مواردی که در مورد معروف کرخی از طرف مخالفین و موافقین تصوف مورد بحث قرار می گیرد دقت در تواریخ مشروح زیر نکات مبهم دیگری بر زندگی و فوت معروف کرخی میافزاید:
- فرقدسنجی در سال ۱۳۱ هجری قمری وفات یافتهاست.
- داود طائی در سال ۱۶۰ تا ۱۶۸ هجری قمری درگذشتهاست.
- تولد علی بن موسی الرضا در سال ۱۴۸ هجری قمری ثبت شدهاست.
- وفات موسی بن جعفر پدر علی بن موسی الرضا در سال ۱۸۳ هجری قمری ثبت شدهاست.
- سال فوت معروف کرخی ۲۰۰ یا ۲۰۱ هجری قمری ذکر شدهاست.
- سال فوت علی بن موسی الرضا ۲۰۳ هجری قمری ثبت شدهاست
زندگی
اغلب از مورخین و تذکره نویسان تاریخ دقیقی از تولد وی ثبت نکردهاند. آنچه ثبت شدهاست این است که پدر و مادر وی نصرانی بودهاند تحصیلات ظاهری و تربیت باطنی، شغل دربانی، علت فوت و کراماتی از وی در غالب کتب متصوفه مندرج است.
وفات
گفته میشود دربان علی بن موسی الرضا در خراسان بودهاست و در اذحام جمعیت دنده هایش شکسته و کشته شدهاست. مدفن وی در غرب شهر بغداد و در ناحیه کرخ واقع شدهاست و دارای حرم بزرگ و باشکوهی است. شیعه و سنی مشترکاً در آستانه وی به دعا و نیایش میپردازند. این نکته که وی در کجا دربان علی بن موسی الرضا بوده است (در مدینه یا خراسان ویا در جای دیگر) و دیگر اینکه چنانچه وی در خارج از بغداد کشته شدهاست (چون علی بن موسی الرضا هیچگاه به بغداد سفر نکرده است و جالب اینکه معروف کرخی هم هیچگاه از بغداد خارج نشده است) چگونه در قرن دوم به بغداد منتقل شده و در آنجا خاک سپرده شدهاست، موارد تردید نسبت به حقایق زندگی وی را دو چندان میکند.
چند نکته
رنالد نیکلسن در مقالهای با عنوان «ثبت تعاریف صوفی و تصوف به لحاظ تاریخی» ضمن دسته بندی تعاریف تصوف آوردهاست که اولین تعریف از تصوف را معروف کرخی ارائه کردهاست:
تصوف گرفتن حقایق و گفتن به دقایق و نومید شدن از آنچه هست در دست خلایق
در کتب تصوف همچون حلیه الاولیا، احیا علوم الدین و رساله قشیریه با الفاظی شبیه بدین قید شدهاست.
عصر معروف عصر انتقال زهد به تصوف است. بعد از رابعه معروف در سخنان خود بر عشق و محبت نسبت به خداوند تکیه دارد.
همچنین هنگامیکه از معروف درباره اولیای حقیقی خداوند پرسیدند گفت:
علامت اولیای خدای عز و جل آن است که فکرت ایشان خدای بود و قرار ایشان با خدای بود و شغل ایشان در خدای بود.
۲-سری سقطی بغدادی
۳- جنید بغدادی
شیخ ابوالقاسم جُنَید بن محمد بن جنید بغدادی، او را قواریری و زجاج نیز خوانده اند، بدان سبب که پدرش آبگینه فروش بود؛ هم چنین وی را خراز نیز نامیده اند. در متون وفیه او را با القابی متعددی معرفی کرده اند: مانند سید الطایفه، لسان القوم، اعبد المشایخ، طاووس العلماء و سلطان المحققین.
شیخ ابوالقاسم، در زمانی که صوفیان در نیمه دوم قرن سوم بیشتر در بغداد زندگی میکردند، او از معروفترین آنها و از مشایخ صوفیان بود و سری سقطی دایی او بود. اصلیت او از نهاوند در ایران است ولی در بغداد زندگی میکرد. او زاهدی عابد و عارفی واصل بود و چون زیاد اهل سفر نبود مریدان و شاگردان از جاهای دیگر به دیدار او به بغداد میآمدند. پس از اواسط قرن سوم که ارتباط اهل سلوک با هم بیشتر شد تعالیم جنید بغدادی و ابوبکر شبلی به شهرهای دیگر نفوذ کرد و چون جنید تقریباً در راس صوفیه قرار دارد بسیاری از صوفیان بعد از او طریقه خود را منسوب به او میدانند.
جنید به روایتی پیرو سفیان ثوری بود و بر مذهب او تفقه میکرد و ابن سریج نیز مرید و پیرو جنید بود. کرامات او بسیار زیاد است و نزد صوفیه از مقبولیت زیادی برخوردار است.
جنید در زمان خود با فِرق صوفیه و متفکران مذهبی از هر گوشه و کنار آشنا بود و با آنها تماس داشت و هرچه از سخنان آنان مقبول او بود در نوشتهها و سخنانش منعکس نمود و با ترتیب قابل استفادهای آنها را رواج داد. او نخستین کسی بود که تصوف را مقبول اهل شریعت گردانید. سخنان گزاف و طامات صوفیه را کنار زد و اصول آنها را حفظ نمود و بدین سبب او را «شیخ الطایفه» گفتند. حتی محافظه کاران ضد صوفی مانند ابن تیمیه و ابن قیّم از وی حساب میبردند و از طریقت او تعریف میکردند.… او با وجودی که احساس عمیق و بینش ژرفی داشت که ویژه بسیاری از مشایخ بزرگ ایرانی بود، در عین حال انضباط تربیت عربی را هم داشت و در حقیقت وارث دو فرهنگ بود. بطور خلاصه هم استاد خوبی بود و هم دوست مهربانی.
جنید مرید و جانشین سری سقطی بود.
او در سال ۲۹۷ در شهر بغداد وفات کرد.
محتویات
- ۱آثار وی
- ۲در نگاه دیگران
- ۳مکتب بغداد
- ۳.۱اساس مکتب بغداد
- ۴پانویس
- ۵منابع
آثار وی
1) قصیده صوفیه 2) السر فی انفاس الصوفیه 3) دواء الارواح 4) رساله الی بعض اخوانه 5) رساله الی یحیی بن معاذ رازی 6) رساله الی عمرو بن عثمان المکی 7) کتاب الفناء 8) کتاب المیثاق 9) کتاب الالوهیه 10) کتاب فی الفرق بین الاخلاص و الصدق 11) مسائل فی التوحید 12) ادب المفتقر الی الله 13) رساله الی ابی بکر الکسائی الدینوری 14) کتاب دواء التفریط 15) شرح شطحاتت ابی یزید البسطامی 16) الوصایا 17) کتاب الی ابی العباس الدینوری 18) رساله الی الی اسحاق المارستانی و چند کتاب دیگر منسوب به او
در نگاه دیگران
در تذکرةالاولیا عطار نیشابوری در ذکر شماره ۴۳ در مورد جُنَید بغدادی آورده شده است:
«آن شیخ علی اطلاق، آن قطب به استحقاق، آن منبع اسرار، آن مرتع انوار، آن سَبَق برده به استادی، سلطان طریقت، جنید بغدادی رحمة الله علیه.شیخ المشایخ عالَم بود، و امام الائمه جهان؛ و در فنونِ علم زیاد، و در اصول و فروع، مفتی؛ و در معاملات و ریاضات و کرامات و کلماتِ لطیف و اشارات عالی بر جمله سبقت داشت؛ و از اول تا آخر روزگار، پسندیده بود و مقبول و محمودِ همه فرقت بود؛ و جمله بر امامت او متفق بودند؛ و سخن او در طریقت حجت است، و به همه زبانها ستایش شده؛ و هیچ کس بر ظاهر و باطن انگشت نتوانست نهادن به اختلاف سنت، و اعتراض نتوانست کرد مگر کسی که کور بود. و مقتدای اهل تصوف بود.و او را «سیدالطایفه» و «لسان القوم» خوانده اند؛ و «اَعبدالمشایخ» نوشته اند و «طاووس العلما» و «سلطان المحققین»…»
ابن محمّد بن جنید خزاز زجاج، ملقّب به ابوالقاسم، از مشایخ تصوف بنام و از عالمان و فقهای طراز اول اهل سنت محسوب میشده است. محل تولّد و وفاتش بغداد بود. اصل او از نهاوند است و به «قواریری» مشهور گردید. او را پیشوای مذهب صوفیه میدانند، زیرا تصوّف او با قواعد کتاب و سنّت سازگار و از عقاید سخیف، مصون و از شبهههای غلات برکنار و از آنچه موجب ناسازگاری با شرع باشد، به دور است. از سخنان اوست که:«روش ما با کتاب و سنّت مضبوط و منطقی است. هر کس قرآن به حفظ نداشته باشد و حدیث ننویسد، قابل اقتدا نیست.» عرفاً و متصوفه او را ( سیدالطائفه ) میخوانند. همچنانکه فقهاء شیعه، شیخ طوسی را ( شیخ الطائفه ) میخوانند. جنید یک عارف معتدل به شمار رفته و در اصطلاح صحوی خواند میشود، که به معنای عرفای مقید به مذهب و شریعت بود و از هر چیزی که حتی به ظاهر معارض با شریعت بوده است پرهیز میکردند. برخی شطحیات که از دیگران شنیده شده از او شنیده نشده است. او حتی لباس اهل تصوف به تن نمیکرد و در زی علما و فقها بود. به او گفتند: «به خاطر یاران هم که هست، خرقه (لباس اهل تصوف) بپوش.» گفت: «اگر میدانستم که از لباس کاری ساخته است از آهن گداخته جامه میساختم اماندای حقیقت این است که:« لیس الاعتبار بالخرقة، انما الاعتبار بالحرقة» (از خرقه کاری ساخته نیست، حرقه(آتش دل) لازم است)». جنید خواهرزاده، مرید و شاگرد سری سقطی و هم شاگرد حارث محاسبی در سیر و سلوک و شاگرد ابو ثور ابراهیم بن خالد یا سفیان ثوری در فقه بوده است. وی به سال 297یا 298ق. در 91 سالگی در بغداد درگذشت و در مقبره شونیزیه دفن شد. از موارد مهم در مورد جنید این است که وی در سلسله بسیار از سلاسل صوفیه قرار دارد و در معروف ترین سلسله تصوف که سلسلة الذهب نام دارد نیز دیده میشود. تصوف به وسیله بیان سلسله معرفت خود را به امامان شیعی متصل مینمایند.
مکتب بغداد
جنید از بزرگان و پیر طریقت مکتب بغداد بود.
بنیانگذاران مکتب بغداد در اصل دو نفر بودند: سرّی سقطی و محاسبی. سرّی اصلش ایرانی بود و محاسبی عرب بود. سرّی نمانیده جناح ترقیخواه و پیرو توحید بود، در حالیکه محاسبی نماینده جناح محافظه کار بود و به مسائل اخلاقی و آداب و رسوم مذهبی بیشتر توجه داشت.
اساس مکتب بغداد
مطلب اصلی مکتب بغداد «توحید» بود و پیروان این مکتب به «ارباب توحید» مشهور بودند. تعالیم توحیدی را بطور پنهانی ترویج مینمودند. برای این کار اصطلاحات ویژهای درست کردند تا راز خود را با اشارات به مریدان بگویند و دیگران آگاهی نیابند.
۴- ابوعثمان مغربی
ابوعثمان سعید بن سلام مغربی از عارفان معروف ناحیه قیروان مغرب (تونس کنونی) بوده که در سال ۳۶۷ هجری قمری به شهر نیشابور آمد. وی وابسته به مکتب جنید بود و در زمان حیات خود با عناوین شیخ حرم و طاووس حرم خوانده میشد. وی در برخی منابع عرفانی با نام شیخ ابوعمران مغربی نیز معرفی شده است.
نمایی از شهر القیروان؛ تونس، زادگاه سعید بن سلام.
محتویات
- ۱زندگی
- ۲تصوف
- ۳سخنانی منقول از وی
- ۴در نگاه دیگران
- ۵آرامگاه شیخ ابوعثمان مغربی
- ۶مشخصات آرامگاه شیخ ابوعثمان مغربی
- ۷بازسازی و تجدید بنا
- ۸منابع
- ۹پیوند به بیرون
زندگی
سعید بن سلام مغربی از عارفان بزرگ، متوفی به سال ۳۷۳ هـ. ق در نیشابور است که در شهر گرگنت سیسیل ایتالیا متولد شد و پس از سالها زندگی در مکه و بغداد، ساکن نیشابور شد.
تصوف
وی در ابتدای حال بیست سال به مجاهدت و ریاضت پرداخت و سالها در مکه مقیم و سپس به نیشابور رفت. وی از مریدان شیخ ابوعلی کاتب (متوفی ۳۵۳ قمری) و خلیفه و جانشین وی بوده است. شاه نعمتالله ولی در ذکر نام اقطاب پیش از خود، از وی به نام یکی از پیران طریقت نام میبرد. این طریقت از زمان شاه نعمتالله ولی به نام سلسله نعمتاللهی نامیده شد. دراویش سلسله نعمتاللهی، وی را چهارمین قطب بعد از غیبت کبرای امام دوازدهم میدانند.
سخنانی منقول از وی
- از وی دربارهٔ صحبت پرسیدند، گفت: نیکویی صحبت آن بود که روا داری بر برادر مسلمان آنچه بر خود روا میداری و در آنچه او را بود طمع نکنی و جفای او را قبول کنی و انصاف او بدهی و از او انصاف طلب نکنی و تابع او باشی و او را تابع خود نداری و هرچه از او به تو رسد بزرگ و بسیار شماری و هرچه از تو بدو رسد حقیر و ناچیز انگاری. هر که صحبت توانگران بر صحبت درویشان برگزیند، خداوند وی را به مرگ دل مبتلا کند.
- مَثَل مرید در پاک کردن دل چنان است که کسی فرماید که این درخت را بَر کَن، هر چند اندیشه و جَهد کند که بَر کند نتواند، گوید صبر کنم تا قوّت یابم آنگاه برکنم. هرچند دیرتر رها کند درخت قویتر گردد و او ضعیفتر و برکندن دشوارتر گردد.
- تصوف قطع علایق است و رفض خلایق و اتصال حقایق.
در نگاه دیگران
در تذکرة الاولیا عطار نیشابوری در ذکر شمارهٔ ۹۲ دربارهٔ بوعثمان مغربی آمدهاست:
«آن ادب خوردهٔ عنایت، آن بیننده انوار طرایق، آن داننده اسرار حقایق، آن بحقیقت وارثِ نبی، عثمان مغربی، رحمه الله علیه. از اکابر ارباب ریاضت، و در مقام ذکر و فکر آیتی بود؛ و در انواع علم خطره داشت، و در تصوف صاحب تصنیف بود؛ و بسی مشایخ کبار را دیده بود، و با نَهر جوری و ابوالحسن الصایغ صحبت داشته، و امام بود در حرم مدتی؛ و در علّو حال کس مثل او نشان نداد، و در صحتِ حکم فراست و قوتِ هیبت و سیاست بی نظیر بود؛ و صد و سی سال عمر یافت… نقل است که: به وقت وفات سماع خواست. وصیت کرد که بر جنازه من امام ابوبکر فورک نماز کند. این بگفت و وفات کرد. علیه الرحمه».
آرامگاه شیخ ابوعثمان مغربی
بنای تاریخی آرامگاه سعید بن سلام مغربی در منطقهٔ ده شیخ در حومهٔ شهر نیشابور واقع شده و گمان بر این است که نام این منطقه -که سابقاً یک روستا در این محل واقع بوده است- از شهرتسعید بن سلام مغربی برگرفته شده است. موقعیت این بنا در نیشابور (شهر کهن) در محدوده شرق شهر در میدان زیاد بوده است. این آرامگاه در سال ۱۳۵۵ شمسی بازسازی شد ولی از تاریخ ساخت بنای اوّلیه یا بنای فعلی، اطّلاع دقیقی در دست نیست. پیش از بازسازی، برخی این بنا را به اشتباه مزار سردار معروف آرامگاه ابومسلم یا مقبرهٔ طفلان مسلم قلمداد میکردند که پس از بازسازی و کاوش، این نظر مردود تلقّی شد. بنا بر شواهد تاریخی و کتیبهها این آرامگاه و قبر اصلی آن مربوط به سعید بن سلام مغربی است.
در جوار این آرامگاه، ابوعثمان حیری (رازی) و حاج محمود گنجی نیشابوری حکمت علی (از مشایخ سلسله نعمتاللهی سلطان علیشاهی گنابادی نیز مدفون هستند. آرامگاه ابوعثمان مغربی قبرستان عمومی میباشد.
مشخصات آرامگاه شیخ ابوعثمان مغربی
این آرامگاه شامل چهار حجره در چهار جهت، نمای گنبدخانه چلیپایی شکل و اتاقهای مجاور مربع شکل است. در حال حاضر این مکان زیارتگاه و محل برگزاری مجالس دراویش سلسله نعمتاللهی سلطان علیشاهی گنابادی (مجالس صبح جمعه) در شهر نیشابور است.
در مورد قدمت بنای فعلی اختلاف نظر است. با توجه به سازههای دوران تیموری و نمونههای مشابه آن در ایران میتوان بنای آن را به دوران تیموری نسبت داد که بعدها به کاشیکاری هفت رنگ مزین شده است و با توجّه به نوع رنگ کاشیکاری داخلی آن به اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی برمیگردد؛ و کاشی کاریهای بیرونی نیز مربوط به دوره پهلوی دوم است.
داخل بنا با گچکاری سادهای پوشیده شده است و کف آن هم با قالیهایی اهدایی صوفیان مفروش شده است.
بازسازی و تجدید بنا
چنانکه در کاشی کاری موجود در بنا اشاره شده و تصویر آن در ذیل آمده است این بنا در سال ۱۳۵۵ شمسی به امر مرحوم حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه، قطب وقت سلسله نعمتاللهی سلطانعلیشاهی گنابادی مرمت گردید. مرمت و تجدید بنای مزار، به هزینهٔ آقایان حاج عبدالله مظلوم، غلامحسین بدیعی، جلال الدین داودی و به سعی حاج حسن کارگر در ماه محرم ۱۳۹۷ قمری برابر دی ماه ۱۳۵۵ شمسی انجام پذیرفته است.
۵- ابوعلی رودباری
زندگی نامه
شیخ ابوعلی رودباری، نامش احمد و پدر وی محمّد بن ابوالقاسم است. وی اصالتاً اهل رودبار اصفهان بوده و در بغداد بزرگ شده است.
نسب وی را به امرای ساسانی می رسانند.درباره زمان تولد او اطلاعاتی در دست نیست. او در مصر مقیم شد و در همان جا میان سالهای 320 تا 323 درگذشت.
درباره او
حاج زین العابدین شیروانی ملقّب به مست علیشاه در بستان السّیاحه ذکر میکند که: «… و دیگر رودبار اصفهان در کنار زنده رود … جایی خوش و هوایی دلکش و شیخ ابوعلی که یکی از مشایخ سلسله علیّه است از همین رودبار بوده. فقیر امسال به زیارت آن بزرگوار موفّق شده در آن قریه که مدفونست مشهور به ده بوعلی است.»
اساتید وی
استادان او در علمِ ادب ثعلب، در حدیث ابراهیم الجری، در فقه ابوالعبّاس بن سریج و در تصوف جنید بغدادی و ابوالعباس مسروق بودند.
ابوعلی با بسیاری از مشایخ روزگار خود مانند جنید بغدادی، ابوحمزه بغدادی، ابوعبدالله جلاء، ابوالحسین نوری و بنداز صیرفی، ابوالحسن سیوطی، ابوبکر بن ابی سعدان و ابوالقاسم رازی مصاحبت داشت.
در تذکرهها و کتب عرفانی، آنجا که شرح مختصری از زندگی شیخ ابوعلی رودباری آورده شده است، وی را جزء صاحبان ریاست و وزارت و دارای فنّ دبیری معرّفی نمودهاند. خواجه عبدالله انصاری درطبقات الصوفیه و به تبعیت از وی جامی در نفحات الانس وی را از طبقهٔ رابعه (چهارم) میدانند که منظور طبقات مصطلح اهل سیر است که عبارتند از: طبقه اوّل: اصحاب، طبقه دوم: تابعین، طبقه سوم: اتباع تابعین، طبقه چهارم: دیگران
رودباری با بسیاری از مشایخ وقت صحبت داشته است؛ از جمله شیخ ابوالحسن نوری و ابوحمزه خراسانی و ابوحجره محمّد بن ابراهیم بغدادی و ابوبکر قطیفی و ابوعمرو دمشقی. تربیت کلّی و کمال معنوی وی توسّط جنید بغدادی صورت گرفت. شیخ ابوعلی رودباری و از طرف جنید به جانشینی وی انتخاب گردید. رودباری مدّتی در بغداد به هدایت و ارشاد عباد مشغول و آخر عمر به مصر عزیمت نمود و در آن سرزمین بین سنوات سیصد و بیست تا سیصد و بیست و سه درگذشت. مدت قطبیت وی حدود بیست و چهار سال بوده است. شیخ ابوعلی رودباری مرشد معنوی شیخ ابوعلی کاتببود و وی را به عنوان جانشین و قطب بعد از خود انتخاب نمود.
دراویش سلسلهٔ نعمتاللهی، شیخ ابوعلی رودباری را قطب دوم سلسله نعمتاللهی بعد از غیبت کبرای امام دوازدهم میدانند.
شرح حال شیخ ابوعلی رودباری در منابع عرفانی
علی بن عثمان جلّابی هجویری در کشف المحجوب در ذکر احوال شیخ ابوعلی رودباری چنین گفته است:
«و مِنهم: شیخ محمود و معدن جود ابوعلی احمد بن محمد بن القاسم الروّدباری رضی اللهّ عنه. از جوانمردان متصوّفه بود و سرهنگان ایشان و از ابنای ملوک بود. اندر فنون معاملات شأنی عظیم داشت؛ و وی را آیات و مناقب بسیار است و کلام لطیف اندر دقایق این طریقت از وی میآید که گفت: «المُریدُ لایُریدُ لِنَفْسِهِ إلاّ ما أرادَ اللهُّ لَهُ و المرادُ لایریدُ مِنَ الکَوْنَیْن شَیئاً غَیْره.» .»
خواجه عبدالله انصاری در طبقات الصوفیه در شرح احوال شیخ ابوعلی رودباری چنین گفته است:
«کان من ابناء الروساء و الوزراء لزم الجنید و صحبه و اقام بمصر و صار شیخ الصوفیه و رئیسهم و مات سنه ثلث و عشرین و ثلثمائه، و هو خال ابیعبداللهّ الرودباری. نام وی احمد بن محمّد بن القاسم بن منصور بن شهریار بن مهر فاذار بن فرعده بن کسری؛ و گفتند: که نام وی محمّد بن احمد است. گفتند: کی حسن بن همام بود. لکن نه درست است. از اهل بغداد است، به مصر بوده و شیخ مصریان ایذ و آنجا برفته در سنه اثنی و عشرین و ثلثلمائه؛ و گویند کی سنه ثلث و عشرین. شاگرد بوالعباس مسروق ایذ و با جنید و نوری و بوحمزه و حسن مسوحی صحبت کرده و آن طبقه به بغداد؛ و به شام بابوعبدالله جلا صحبت کرده، عالم بوده و فقیه و حافظ و ادیب و امام و سیّد قوم. خال بوعبداللّه رودباری ایذ و شاعر صوفیان، و به اصل از بغداد بود از ابناء روسا و وزراء و دبیران، با جنید بوده روزگاری، یگانه ائمه این قوم…»
در قدیم شیخ الاسلام میگفت: که من شاگرد یوسف حسین رازیام، و مرید حصریام، و غلام واسطیام، و فدی بوعلی رودباریام….
بوعلی رودباری گوید: کی استاد من در تصوّف جنید ایذ، و در فقه بوالعبّاس سریج، و در ادب بوالعبّاس ثعلب، و در حدیث ابرهیم حربی؛ و نعم ما قال؛ و شیخ بوعلی کاتب گوید: ما رایت اجمع بعلم الشریعة و الحقیقة من ابی علی الرودباری. کی ویرا ابیات است درین کوی نیکو، یکی آنک گوید:
من لم یکن بک فانیاً عن حظه | اذ تیمته صبابة جمعت له فکانه بین المراتب قایم |
شیخ الاسلام گفت: که مرا درین شعر حسد است، که هیچکس را جای باز نگذاشته که همه بگفته، معنی ابیات وی آنست که میگوید: هر که نه به بقاء تو از خود فانی گشته یا باری در بند تو متواری گشته، مردیست در غلط افتاده از بهینه محجوب مانده در تمنی افتاده.
و بوعلی رودباری گفته: والاهم قبل اعمالهم و عاداهم قبل اعمالهم ثم جازاهم باعمالهم.
شیخ الاسلام گفت: که کلّ این علم همه اینست و خلق غافلاند ازین، خلق مشغول به پوستاند، مغزی باید یعنی حقیقتی؛ و هم وی گفته: حجب الخلق بالخلق و انفرد الحق بالحق بلاخلق… .»
ابوالقاسم قشیری در رسالهٔ قشیریه در شرح زندگانی مشایخ اهل مصر گوید:
«و از ایشان بود ابوعلی احمد بن محمّد الرودباری رَحْمَة اللهِّ عَلَیْهِ، بغدادی بود و به مصر مقیم بود و وفاة وی آنجا بود اندر سنهٔ نیّف و عشرین و ثلثمایه. صحبت جنید و نوری و ابن جلّا و این طبقه کرده بود و ظریفترین پیران بود. ابوالقاسم دمشقی گوید ابوعلی رودباری را پرسیدند که چه گوئی اگر کسی ازین ملاهی سماع کند و گوید مرا این حلالست که من به درجهای رسیدهام که اختلاف احوال اندر من اثر نکند؟ گفت: آری برسید ولکن به دوزخ.»
وی را پرسیدند از تصوّف. گفت: این مذهبی است همه جِدّ و هیچ چیز از هزل با وی میامیزید. منصور بن عبدالله گوید:
«کی رودباری گفت که: از غرورست کی تو زشت کنی و با تو نیکوئی کنند و انابت دست بداری و توبه و چنان دانی که با تو مسامحت همی کنند اندر خطاها که بر تو میرود و چنان دانی کی آن بسط حق است تو را.
وی گفت که استاد من اندر تصوفّ جُنَیْد بودست و اندر فقه ابوالعباّس سُرَیْج و اندر ادب ثَعلَب و اندر حدیت ابراهیم حربی.» عطّار در تذکرة الاولیا در ذکر احوال شیخ ابوعلی رودباری چنین آورده است:
«آن رنج کشیدهٔ مجاهده آن گنج گزیدهٔ مشاهده آن بحر حلم و دوستداری شیخ علی رودباری رحمةالله علیه رحمة واسعة از کاملان اهل طریقت بود و از اهل فتوت و ظریفترین پیران و عالمترین ایشان به علم حقیقت و در معامله و ریاضت و کرامت و فراست بزرگوار بود و اهل بغداد جملهٔ حضرت او را خاضع بودند و جنید قایل به فضل او بود و به همه نوعی به صواب بود و درحقایق زبانی بلیغ داشت و در مصر مقیم بودی و صحبت جنید و نوری و ابن جلا یافته و او را کلماتی بلیغ و اشاراتی عالی است.»
و شرف الدّین ابراهیم روزبهان اوّل در تحفة اهل عرفان در ذکر مشایخ شام آورده است:
«و شیخ ابوعبداله رودباری بود، رحمةالله علیه، نامش احمدبن عطاء شیخ شام بود، در وقت خود؛ و در سنهٔ تسع و ستین و ثلثمائة از دنیا مفارقت فرمود به موضعی که آن را صور گویند.»
جامی در نفحات الانس با بهره از مطالب مندرج در طبقات الصّوفیه، در شرح حال ابوعلی رودباری آورده است:
«وی از طبقهٔ رابعه است، نام وی احمد بن محمّد بن القاسم بن منصور، از ابنای رؤسا و وزراست، و نسب وی به کسری میرسد.
روزی جنید در مسجد جامع سخن میگفت، گذر وی بر مجلس جنید افتاد و جنید با مردی سخن میگفت. با آن مرد گفت: «إسمَعْ یا هذا!» ابوعلی پنداشت که او را میگوید، بیستاد و گوش با وی داشت: کلام جنید در دل وی جای گرفت و اثر تمام کرد. هرچه در آن بود ترک کرد و بر طریقت قوم اقبال نمود. حافظ حدیث بوده و عالِم و فقیه و ادیب و امام و سیّد قوم، خال ابوعبداللهّ رودباری است.
شیخ ابوعلی کاتب گوید: «ما رأیتُ أجمع لعلمِ الشرّیعةِ و الحقیقةِ من أبی علی الروّدباری، رحمه اللهّ تعالی.» هرگاه که ابوعلی کاتب، ابوعلی رودباری را نام بردی، گفتی که «سیِّدَنا» شاگردان وی را از آن رشک میآمد، گفتند: «این چیست که وی را سیّد خود میگویی؟» گفت: «آری، او از شریعت به طریقت شد، ما از حقیقت به شریعت میآییم.» … … ابوعلی رودباری در بغداد با جنید و نوری و ابوحمزه و مُسوحی و با آنان که در طبقهٔ ایشان بودند از مشایخ قدّس اللهّ اسرارهم صحبت داشته، و در شام با ابوعبداللهّ جلاّ. وی از بغداد است، امّا به مصر مقیم گشته و شیخ مصریان و صوفیان ایشان بوده و از شعرای صوفیان است.»
«خلیفهٔ جنید؛ اصلش از رودبار اصفهان. در شأن او جنید گفته: «ما رایت اجمع لعلم الشریعة و الطریقة و الحقیقة من ابیعلی الرودباری» در سال ۳۲۲ وفات نموده.»
ذکر ابوعلی رودباری در منابع عرفانی
«از احمد بن علی وجیهی شنیدم که میگفت از ابوعلی رودباری شنیده که گفته است استادش در علم تصوّف جنید بوده است و در فقه ابوعباس بن سُرَیج و در نحو و لغت ثعلب و در حدیث ابراهیم حربی.»
خواجه عبدالله انصاری، ابوالعبّاس بن مسروق را یکی از اساتید رودباری ذکر میکند: «نام وی احمد بن مسروق الطوسی سکن به بغداد و مات بها، در سنة تسع و تسعین و مائتین و گفتند که در صفر سنه ثمان و تسعین» والله اعلم. جنید از وی حکایت کند، از استادان بوعلی رودباری است شاگرد حارث محاسبی و سری سقطی و محمّد بن منصور و محمّد بن الحسین البرجلانی، باایشان صحبت کرده، از قدیمان مشایخ قومست و أجلّهٔ ایشان.» و شیخ عبدالرّحمن جامی نیز به احتمال بسیار با استفاده از همین منبع در نفحات الانس در شرح حال ابوالعبّاس بن مسروق آورده: «از طبقهٔ ثانیه است. نام وی احمدبن محمّد بن مسروق است. از اهل طوس است به بغداد ساکن شد و هم آنجا از دنیا برفت، در سنهٔ تسع و تسعین و مأتین و گفتهاند در صفر سنهٔ ثمان و تسعین و مأتین و اللهّ تعالی اعلم. جنید از وی حکایت کند. از استادان ابوعلی رودباری است. شاگرد حارث محاسبی و سَریّ سَقَطی و محمّدبن منصور و محمّدبن الحسین البُرجلانی است. با ایشان صحبت داشته از قدمای مشایخ قوم است و أجلّهٔ ایشان.»
همچنین جامی در نفحات الانس در شرح حال ابوحامد الأَسْوَد معروف به الزَّنجی (زنگی؟) آورده: «وی از استادان ابوعلی رودباری است.»
خواجه عبدالله انصاری در طبقات الصّوفیه در شرح حال ابوعلی کاتب مصری آورده است: «نام وی حسن بن احمد از مهینان مشایخ است صحبت کرده با بوبکر مصری و بوعلی رودباری یگانهٔ مشایخ وقت. … از اقران رودباری است و با یعقوب ری. شیخ الاسلام گفت کی هرگه بوعلی کاتب شیخ بوعلی رودباری را نام بردی گفتی که: سید ما. شاگردان وی ازان رشک میآمد، وی را گفتند: چیست این که وی را سیّد خود میگوئی؟ گفت: آری، وی از شریعت به حقیقت شد، ما از حقیقت به شریعت میآئیم. شیخ الاسلام گفت: مرد از پیشگاه به آستان نفرستند، تو ندانی که او که از آستان واپیشگاه فرستند کیست؟ پس سرد بُوَد، کی از ناز با نیاز فرستند، از نیاز با ناز آی، و از طهارت به نماز شو.»
خواجه عبدالله انصاری در طبقات الصّوفیه در ذکر ابوالحسن نوری آورده است: «مشایخ بغداد گفتهاند نوری را که: صاحب الوفاء، والجنید صاحب الحرمة، و رُوَیم صاحب الادب، و الرودباری صاحب الحفاظ، و الشبلی مستغرق فی وجده، و ابن عطا صاحب غیرة.»
خواجه عبدالله انصاری در شرح حال علی بن بندار بن الحسین الصوفی صیرفی ذکر میکند: «ابوالحسین از أجلّهٔ مشایخست از متاخّران در نشاپور، از اقران نصرآبادی و بوعثمان مغربی و بوعبداللهّ خفیف و جز ایشان، علی امامست روزیمند از دیدار مشایخ…. … و به مصر با بوکر مصری و با بوبکر زقاق و بوعلی رودباری صحبت کرده و مشایخ جهان دیده و حدیث بسیار داشت و ثقه بود در حدیث پیغامبرصلی الله علیه وسلم.» جامی نیز در نفحات الانس بر اساس همین منبع در شرح حال علی بن بندار بن الحسین الصوفی صیرفی آورده: «از طبقهٔ خامسه است. کنیت او ابوالحسن است. از بزرگان متأخّرین مشایخ نشابور است. روزیمند بوده از دیدار مشایخ و مرزوق از صحبت ایشان. … در مصر با ابوبکر مصری و ابوبکر دقاّق و ابوعلی رودباری.»
همچنین جامی در نفحات الانس در شرح حال ابوالقاسم رازی آورده: «نام وی جعفر بن احمد بن محمّد است. به نشابور نشستی و صحبت با ابن عطا و محمّدبن ابی الحواری و ابوعلی رودباری رحمهم اللهّ تعالی داشته است.»
خواجه عبدالله انصاری در شرح حال ابوالحسن سُیُوطی ذکر میکند: «شیخ بوعلی رودباری گوید: که کس نبود در حال عطف ور یاران خود، چون بوالحسن سیوطی.» جامی نیز در نفحات الانس در شرح حال ابوالحسن سُیُوطی آورده: «شیخ ابوعلی رودباری گوید که هیچکس در عطف و مهربانی یاران چون ابوالحسن سُیُوطی نبود.»
همچنین جامی در نفحات الانس در شرح حال ابوبکربن ابی سعدان آورده: «از طبقهٔ رابعه است. نام وی احمد بن محمّد بن ابیسعدان است. بغدادی است. از اصحاب جنید قُدسّ سرهّ از اقران رودباری. عالمتر مشایخ وقت بوده به علوم این طایفه.»
همچنین جامی در نفحات الانس در شرح حال ابوبکر الدُقّی آورده است: «از اقران ابوعلی رودباری بود و غیر او.»
قشیری در رسالهٔ قشیریه در شرح حال ابوالقاسم نصرآبادی آورده است: «و از ایشان بود ابوالقاسم ابراهیم بن محمدّالنصر آبادی، پیر خراسان بود اندر وقت خویش. صحبت شبلی و ابوعلی رودباری و مرتعش کرده بود.»[ جامی نیز در نفحات الانس در شرح حال ابوالقاسم نصرآبادی آورده است: «شبلی و واسطی را دیده بود، و با ابوعلی رودباری و مرتعش و ابوبکر طاهر ابهری، و غیر ایشان صحبت داشته.»
برخی از گفتههای شیخ ابوعلی رودباری
«شیخ[(منظور ابونصر سرّاج است)] گفت: دربارهٔ علی (ع) از احمد بن علی وجیهی شنیدم که گفت از ابوعلی رودباری شنیدم که جنید دربارهٔ علی (ع) گفته است: اگر او را جنگها به خود نمیداشتند ما از علم او بسیار بیشتر بهرهمند میشدیم.»
ابوعلی رودباری گفت: علم ما اشارت است اگر به عبارت بدل شود، پوشیده میگردد.
ابوعلی رودباری گفت: یکی از گناهان کبیره آن است که خدا را در ذات خویش خیانت کنی و بپنداری که آنچه را که تو بدان رسیدهای هیچکس به جز تو درنیافته است و سپس ادعایت را صَول (حملهوری (سازی بر کسی که از خدا حیا میکند چه این کارَت برای فراتر از خودت گستاخی و برای فروتر از خودت نشانهٔ کم خِرَدی و برای همانند خود بیادبی است.»
«ابوعلی رودباری گفت: صولت بر آن کس که از تو بزرگتر است، زشت باشد؛ و با آن کس که مثلِ تو باشد، بدخویی است؛ و با آن کس که کمتر از تو است، عجز است.»[۲۷] عزالدین محمود کاشانینیز در مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه همین گفته را نقل کرده است: «ابوعلی رودباری گفته است: «اَلصَّوْلَةُ عَلیٰ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ قِحَةٌ وَعَلیٰ مَنْ هُوَ مِثْلُکَ سُوءُ اَدَبٍ وَ عَلیٰ مَنْ هُوَ دُونَکَ عَجزٌ».»
«ابوعلی رودباری را رحمه الله پرسیدند از توحید. گفت: استقامت دل است به اثبات مفارقت تعطیل و انکار تشبیه؛ و توحید اندر این یک کلمه است و آن آنست کی هرچه اندر وهم تو صورت بندد و به فکرت تو بگذرد دانی که حق سبحانه و تعالی خلاف آنست دلیل قول خدای «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر.».
ابوعلی رودباری گوید رَحِمَهُ الله: هرچه وهم گوید چنین است، عقل دلیل فرا نماید کی به خلاف آنست.»
«نقلست که جوانی مدّتی بر او بود چون بازمیگشت گفت: شیخ چیزی بگوید. گفت: ای جوانمرد اجتماع این قوم به وعده بود و پراکندن ایشان به مشاورت نه.
و گفت: وقتی درویشی بر ما آمد و بمرد او را دفن کردیم پس خواستم که روی او را باز کنم و بر خاک نهم تا خدای تعالی بر غریبی او رحمت کند چشم باز کرد و گفت: مرا دلیل میکنی پس از آن که ما را عزیز کرده است. گفتم: یا سیّدی! پس از مرگ زندگانی؟ گفت: آری من زنده و محبّان خدا زنده باشند؛ تو را ای رودباری فردا یاری دهم. نقلست که گفت: یک چندگاهی من به بلاء وسواس مبتلا بودم در طهارت؛ روزی به دریا یازده بار فرو شدم و تا وقت فروشدنِ آفتاب آنجا ماندم که وضو درست نمییافتم در میانه؛ رنجیده دل گشتم، گفتم: خدایا العافیة. هاتفی آواز داد از دریا که العافیة فی العلم. (جامی در نفحات الانس آورده است: «شیخ ابوعبداللهّ رودباری بر کنار دریا وسوسهای داشت. طهارت میکرد. باد میآمد و دست و پای میترکید و خون میآمد. وی درماند، گفت: «الهی! العافیه» واز دادند که: «العافیة فی العلم.» یعنی الشرّیعه.» )
ازو پرسیدند که صوفی کیست گفت: صوفی آنست که صوف پوشد بر صفا و بچشاند نفس را طعم جفا و بیندازد دنیا از پس قفا و سلوک کند به طریق مصطفی.
و گفت: صوفی که از پنج روزه گرسنگی بنالد او را به بازار فرستید و کسب فرمایید.
و گفت: تصوّف صفوت قربست بعد از کدورت بُعد.
و گفت: تصوّف معتکف بودن است بر در دوست و سر بر آستانهٔ در نهادن و از آنجا ناگذشتن اگر صد بار برانندت. (شقیری در رسالهٔ قشیریه آورده است: «ابوعلی رودباری گوید تصوّف آنست که آستانهٔ دوست بالین کند و هر چند که برانند نرود.» )
و گفت: تصوّف عطاء احرارست.
و گفت: خوف و رجا دو بال مردند مانند مرغ چون هر دو بایستد مرغ بایستد و چون یکی بنقصان آید دیگر ناقص شود و چون هر دو نماند مرد در حدّ شرک بُوَد. (قشیری در رسالهٔ قشیریه آورده است: «ابوعلی رودباری راست گوید: خوف و رجاء دو بال مر غاند چون راست باشند مرغ راست پَرَد و نیکو و چون یکی بنقصان آید دیگر ناقص شود و چون هر دو بشوند مرغ اندر حدّ هلاک افتد.». همچنینعزالدین محمود کاشانی در مصباح الهدایه آورده است که: «ابوعلی رودباری گفته است: «اَلْخَوفُ وَالرَّجاءُ کَجَناحَیِ الطائِرِ اِذَا اسْتَویا اِستَویَ الطَّی رُ وَتَمَّ فی طَیَرانِهِ».» )
و گفت: حقیقت خوف آن است که با خدای از غیر خدای نترسی.
و گفت: محبّت آن بُوَد که خویش را جمله به محبوب خویش بخشی و تو را هیچ بازنماند از تو (عزالدین محمود کاشانی در مصباح الهدایه آورده است: «ابوعلی رودباری گفته است: «مالَمْ تَخْرُجْ مِنْ کُلیَّتِکَ لَمْ تْدخُلْ فی حَدِّالْمَحَبَّةِ.».» )
و گفت: توحید استقامت دل است با ثبات با مفارقت تعطیل و انکار.
و گفت: نافعترین یقینی آن بُوَد که حقتعالی را در چشم تو عزیز گرداند و مادون حقتعالی را خُرد و ناچیزگرداند و خوف و رجا در دل تو ثابت کند.
و گفت: جمع سرّ توحید است و تفرقه زبان توحید.
و گفت: آنچه بر ظاهر میگرداند از نعمتها دلیل است بر آنچه در باطن میدارد از کرامتهاء بینهایت.
و گفت: چگونه اشیا بدو حاضر آیند و جمله به ذوات فانی میشوند از خویش؛ و چگونه اشیا ازو غایب شوند و جمله ازو و صفات او ظهور میگیرند سبحانه مر آن خدای را که نه او را چیزی حاضر تواند آمدن و نه ازو غایب تواند شدن.
و گفت: حقتعالی دوست دارد اهل همّت را، از برای این اهل همّت او را دوست دارند.
و گفت: ما درین کار به جائی رسیدهایم چون تیزی شمشیر اگر هیچ گونه بجنبیم به دوزخ درافتیم.
و گفت: اگر دیدار او از ما زایل شود اسم عبودیه از ما ساقط گردد؛ یعنی زنده نمانیم. (هجویری در کشف المحجوب آورده است: «چنانکه ابوعلی رودباری گفت، رحمة اللهّ علیه: «لو زالتْ عَناّ رُؤْیَتُه ماعَبَدْناهُ» اگر دیدار وی از ما زایل شود اسم عبودیت از ما ساقط گردد؛ که ما شرب عبادت جز از دیدار وی نیابیم.»)
و گفت: کمترین نفسی که آن نفس از اضطرار بود آن را نهایتی نبوَد.
و گفت: چنانکه حقتعالی فریضه گردانید بر انبیاء علیهم السّلام ظاهر کردن معجزات و براهین، همچنان فریضه کرد بر اولیا پنهان کردن احوال و مقامات تا چشم اغیار بر آن نیفتد و کس آن را نبیند و نداند.
و گفت: هر که را در راه توحید نظر افتد برنهاد خود آن توحید او را از آتش برهاند.
و گفت: چون دل خالی گردد از چپ و راست و نفس از چپ و راست و روح از چپ و راست از دل حکمت پدید آید و از نفس خدمت و از روح مکاشفت و بعد از این سه چیز، دیدن صنایع او و مطالعهٔ سرایر او و مطالعهٔ حقایق او.
و گفت: علامت اینچه گفتم چه بود آن که ننگری از چپ و راست.
و پرسیدند از سماع گفت: من راضیم بدانکه از سماع سر به سر خلاص یابم. گفتند: چه گویی در کسی که از سماع ملاهی چیزی بشنود؟ گوید مرا حلالست که به درجهای رسیدم که خلاف احوال، در من اثر نکند گفت: آری رسیده است ولیکن به دوزخ.
پرسیدند از حسد گفت: من درین مقام نبودهام جواب نتوانم داد و امّا گفتهاند الحاسد جاحد لانه لایرضی بقضاء الواحد.
و گفت: آفت از سه بیماری زاید؛ اوّل بیماری طبیعت، دوم بیماری ملازمت عادت، سیم بیماری فساد صحبت. گفتند: ای شیخ! بیماری طبیعت چیست؟ گفت: حرام خوردن. گفتند: ملازمت عادت چیست؟ گفت: به حرام نگریستن و غیبت شنیدن. گفتند: فساد صحبت چیست؟ گفت: به هر چه پدید آید در نفس متابعت آن کنی. (قشیری در رسالهٔ قشیریه آورده است: «ابوعلی رودباری گوید: آفت از سه چیز درآید، بیماری طبیعت و ملازمت عادت و فساد صحبت. گفتم: بیماری طبیعت چیست؟ گفت: حرام خوردن. گفتم: ملازمت عادت چیست؟ گفت: به حرام نگریستن و شنیدن. گفتم: فساد صحبت چیست؟ گفت: آنچه هرچه اندر نفس فرا دیدار آید از شهوات متابعت وی کنی.» )
و گفت: بنده خالی نیست از چهار نفس؛ یا نعمتی که آن موجب شکر بُوَد، یا منّتی که موجب ذکر بُوَد، یا مِحنتی که موجب صبر بُوَد، یا ذلّتی که موجب استغفار بود.
و گفت: هر چیز را واعظیست و واعظ دل حیاست و فاضلترین گنج مؤمن حیاست از حق.
پرسیدند از وجد در سماع. گفت: مکاشفت اسرار است به مشاهدهٔ محبوب.
و گفت: طریقت میان صفت و موصوف است؛ هر که نظر کند به صفت محجوب بُوَد و هر که نظر کند به موصوف ظفر یابد.
و گفت: قبض اوّل اسباب است فنا را و بسط اوّل اسبابست بقا را.
و گفت: مرید آن بُوَد که هیچ نخواهد خود را جز آن که حقتعالی او را خواسته باشد و مرد آن بُوَد که هیچ نخواهد از کونین به جز از حقتعالی.
و گفت: ننگترین زندانها همنشینی با نااهلست.»
«محمد بن زبرقان گوید، که بوعلی رودباری گفت که: الطرف طهارة الضمایر، و الحیا خوف السّرایر؛ و حسین بن احمد الفارسی گوید که بوعلی رودباری گفت: علامة اعراض اللهّ عن العبدان یشغله بما لاینفعه. بوجعفر گوید، محمّد بن احمد للنجار که بوعلی رودباری گفت: «ما لم تخرج من کلیتک لم تدخل فی حد المحبة» و بوالحسین گوید به شیراز که از علی بن احمد الحنظلی که از بوعلی رودباری شنیدم این ابیات که وی گفته است: سامرت صفو صبابتی اشجانها خوف الهوی و غلبها نیرانها»[۳۸]
«بوعلی رودباری ‐رحمة اللهّ علیه ‐ گوید: فرود آمدن است بر در دوست و از آنجا ناجنبیدن، اگر چه برانند.
ابوعلی رودباری ‐رحمة اللهّ علیه‐ گفته است تفکر پنج وجه است:
۱‐ فکرتی هست در آیات و علامات حقتعالی، و نتیجهٔ او معرفت است.
۲‐ و فکرتی هست در عطای حقتعالی، و نتیجهٔ او محبّت است.
۳‐ و فکرتی هست در وعید حقتعالی، و از وی رغبت افزون شود.
۴‐ و فکرتی در حقایق نفس و رضاءٍ حقتعالی، و حیا ثمرهٔ آن است.
و این جمله شرفی عظیم دارد. مرد صاحب نظر باید که پیوسته در آینهٔ فکرت مینگرد و جمال حقایق میبیند.»[۳۹]
درگذشت شیخ ابوعلی رودباری از زبان عطار نیشابوری
«و چون وقت وفاتش رسید خواهرش گوید سر بر کنار من داشت؛ چشم باز کرد و گفت: درهای آسمانها گشاده است و بهشت آراسته و بر ما جلوه میکنند که یا باعلی ما تو را به جائی رسانیدیم که هرگز در خاطر تو نگذشته است و حوران نثارها میکنند و اشتیاق مینمایند و این دل ما میگوید: بحقّک لاأنظر لِغیرک. عمری دراز در انتظار کاری به سر بردیم برگ آن نیست که بازگردیم بر شوقی»[۴۰]
۶- ابوعلی کاتب مصری
۷- ابو القاسم گورکانی
۸- ابوبکر نساج طوسی
۹- احمد غزالی
مجدالدین ابوالفتح احمد بن محمد غزالی (۴۵۲–۵۲۰ ه. ق)، برادر کوچکتر ابو حامد محمد غزالی بود. کنیه وی ابوالفتوح، والقابش مجدالدین، زین الدین و حجتالاسلام بود. تاریخ و محل تولد او در منابع ذکر نشده، اما چون زندگی و تحصیلات این دو برادر به هم نزدیک بوده، براساس تاریخ و محل تولد محمد، احتمالاً احمد نیز در طابران طوس و دو سه سالی پس از برادرش محمد، در۴۵۲ یا ۴۵۳ به دنیا آمده است. وی یکی از فقهای بزرگ سدهٔ پنجم هجری و زادهٔ شهر توس بود. او هم چنین از بزرگترین عارفان و صوفیان عصر خود بود و اثر بزرگ وی سوانح العشاق نیز در همین باب تألیف شده است. این کتاب بزرگانی چون عراقی و عبدالرحمان جامی را تحت تأثیر قرار داده است. احمد، مانند برادرش، تحصیلات مقدماتی خود را در فقه به پایان رساند و هنوز جوان بود که به تصوّف گرایید. احمد غزالی مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی بود و نسّاج نیز با پنج واسطه مریدجنید بغدادی محسوب میشود. احتمالاً احمد تا سال ۴۸۷ ه. ق که ابوبکر نساج درگذشت، نزد وی بوده است. غزالی از سال ۴۸۸ تا ۴۹۸ هجری قمری در نظامیه بغداد به نیابت از برادرش (محمّد) -که به سفری دراز رفته بود- تدریس میکرد. دراویش سلسله نعمتاللهی احمد غزالی را هفتمین قطب این سلسه بعد از غیبت کبرای امام دوازدهم به شمار میآورند. شیخ احمد غزالی در سنهٔ ۵۲۰ در شهر قزوین وفات یافت. مدفن وی مسجد «احمدیه» در شهر قزوین است.
آثار
آثاری که به او منسوبند عبارتند از:
- لبابالاحیا
- الذخیره فی علم البصیره
- بحرالحقیقه (بحر الحقایق)
- رسالهالعشقیه
- سوانحالعشاق
- بوارق الالماع فی تکفیر من یحرم السماع
- التجرید فی کلمه التوحید
- فی ضیق الفقر
- مجالس
- مختصر السلوه فی الخلوه
- منهج الاباب
- بحرالمحبه فی اسرارالموده فی تفسیر سوره یوسف
- مکتوبات شیخ احمد غزالی شامل: سوانح، بحر الحقیقة، رساله الطیّور، رسالة عینیهّ، نامهها به عینالقضات همدانی، رساله وصیت، مقاله روح
۱۰- ابوالنجیب سهروردی
ضیاءالدین ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی (۴۹۰-۵۶۳) از فقها و از مشایخ صوفیه در سده ششم هجری بود. او آغازگر برخی سلاسل صوفیه، از جمله سلسله «سهروردیه» است.
در سهرورد در نزدیکی زنجان متولد شد. پدرش عبدالله بن محمد بن عَمویه سهروردی و شهابالدین عمر سهروردی برادرزاده او بود.
از علی نبهان و گروه دیگری حدیث شنید. مدتی در مدرسه نظامیه بغداد نزد اسعد میهنی و استادان دیگر به تحصیل فقه و اصول مذهب پرداخت و سماع حدیث را نزد قاضی ابوبکر انصاری تکمیل کرد. پس از فراغت از علوم ظاهری داخل رشته تصوف شد و به تربیت و ارشاد طالبان طریقت پرداخت. او را در مذهب شافعی امام و در طریق تصوف عَلَمی از اَعلام شمردهاند. در علم به پایگاهی رسیده بود که او را مُفتی عِراقین و قُدوه فریقین لقب داده بودند. پس از آن که به تصوف تمایل یافت با شیخ حماد دباس و احمد غزالی مصاحبت کرد و در بغداد رباط و مدرسهای ساخت و به وعظ و تذکیر و دعا و تحذیر پرداخت. دوسال نیز در مدرسه نظامیه بغداد درس داد. در تفسیر و فقه محفوظات بسیار داشت و شاگردان بسیاری از او دین و تصوف فراگرفتند. نزد خلیفه عباسی زمان بسیار مقرب بود و از این رو پناهگاه مردمی بود که از تعدیات المستنجد بالله در عذاب بودند. سرانجام در بغداد درگذشت. از آثار او آداب المریدین، شرحالاسماء الحسنی و غریبالمصابیح را نام بردهاند.
شیخ ابوالنجیب سهروردی مرکز اتصال چند رشته از سَلاسِل صوفیه از جمله سلسله سهروردیه است، و رشته تصوف او به شهابالدین سهروردی و پس از او نیز به عزالدین محمود کاشانی (وفات۷۳۵ هـ. ق) مؤلف مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه میرسد.
۱۱- عماریاسربدلیسی
۱۲- نجم الدین کبری
ابو عبدالله احمدبن عمر بن محمد خیوَقی خوارزمی کنیه ابوالجناب و ملقب به نجمالدین و طامةالکبری و مشهور به شیخ ولیتراش از صوفیان ایرانی سدهٔ ششم و هفتم هجری است. او خرقه اصل از عمار یاسر بدلیسی گرفتهاست. «او بعد از فراگیری مقدّمات علوم در آنجا، سالهای بسیار به مسافرت پرداخت و نزد استادان زیادی علوم رسمی و متداول؛ به ویژه حدیث را فراگرفت و از مشایخ متعددی در طریقت بهرهمند گردید. از استادان مهم وی یکی شیخ اسماعیل قصری (م. ۵۸۹) است که نزد وی به ریاضت و سلوک پرداخت و از او اجازهٔ ارشاد گرفت و به خوارزم بازگشت. »
شاگردان و خلفای شیخ نجم الدین کبری از قبیل، شیخ فریدالدین عطار، باباکمال جندی، شیخ رضی الدین علی لالا، شیخ سعدالدین محمد حمویی، شیخ نجم الدین رازی، مجدالدین بغدادی و بهاء ولد از اعاظم طریقه کبراویه و بزرگان دیگر همه از شاگردان و مریدان این شیخ میباشند. نجمالدین در طول مدت عمر ۱۲ نفر را به مریدی پذیرفت که همگی از جمله مشایخ و اولیا شدند.
شیخ نجمالدین در ۱۲۲۱ میلادی در حمله مغول به خوارزم به قتل رسیده و آرامگاه او در منطقه تاریخی «کهنه اورگنج» در استان «داش اغوز» در شمال ترکمنستان موجود است و یکی از مهمترین محل زیارت زائران محلی و خارجی ترکمنستان بهشمار میآید.
مرقد نجمالدین کبری و شاگردان نزدیک او در سده ۱۴ میلادی بنیانگذاری شده و معماران آن دوران مهارت خود را در تزئین منحصر به فرد سنگ قبر نجمالدین کبری به کار برده بودند.
تألیفات
«از شیخ نجم الدین کبری تعداد مختصری تألیف برجای مانده است. آثار مهم وی در موضوعاتی است که بیشتر به تجزیه و تحلیل تجربه شهودی میپردازد؛ او در این آثار در مورد معانی مختلف خیال و شهود و مراتب تجلّی شهود(Luminous Epiphany) -که برای عارف متجلّی میشود-، درجات مختلف تصوّر(concept) و خواطر که توجّه سالک إلی الله را جلب میکند، طبیعت و ارتباط لطائف انسان ب، (Subtle Centers) بحث کرده است. از مهمترین تألیفات شیخ نجم الدین کبری میتوان به:
- فوائح الجمال و فواتح الجلال(تصحیح با یک مقدمهٔ جامع در مورد زندگی و آثار نویسنده توسّط فریتس مایر، ویسبادن، ۱۹۵۷)۴ است.
- الاصول العشرة
- رساله الخائف الهائم من لومه اللائم(تصحیح ماریان موله همراه با رسائل کوچکتر دیگر تحت عنوان Traites mineurs, in Annales Islamologiques(Cario), iv,[1963],1-78): در این رساله امور دهگانه ای، به عنوان شروط اساسی و مهم در رهایی سالک از وساوس شیطای معرفی شده است.
- آداب الصوفیه
- السائر الحائر الواجد الی الساتر الواحد الماجد
علاوه بر این رسائل کوتاه، کبری تفسیری عرفانی بر قرآن را آغاز نمود که نتوانست آن را کامل کند امّا این کار، پس از مرگش ابتدا توسّط مریدش نجم الدین رازی و سپس توسّط یکی دیگر از مشایخ تصوّف یعنی علاءالدوله سمنانی ادامه یافت. (نک به: هانری کربن، En Islam iranien, Paris 1972, iii, 175-276 n.90; Suleyman Ates, I?ari tefsir okulu, Ankara 1974. 139-60).
۱۳- مجدالدین بغدادی
مجدالدین بفدادی از عارفان قدیمی که در سال ۵۵۴ هجری متولد و در سال ۶۰۷ کشته میشود.
وی از مردم بغدادک خوارزم و از مریدان شیخ نجم الدین کبری و از شاعران ونویسندگان خاص زمان خود است.از آثار وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
- رسالهٔ سفر
- رسالهٔ تحفة البرره
- و چند نامه واشعاری لطیف
رضا قلی خان هدایت در مجمع الفصحاء مجدالدین بفدادی را مربّی و مرشد معنوی عطار نیشابوری معرفی نموده است.
۱۴- رضی الدین علی لالا
۱۵- شیخ احمد جوزقانی (گورپانی)
۱۶- نورالدین عبدالرحمن اسفراینی
۱۷- علاءالدوله سمنانی
زندگینامه
شیخ ابوالمکارم رکنالدین علاءالدوله احمد بن محمد بن احمد بیابانکی سمنانی از بزرگان تصوف ایرانی و از شاعران و نویسندگان سدههای هفتم و هشتم هجری قمری بود. علاءالدوله سمنانی در خانواده ملوک سمنان دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوره مکتب در پانزده سالگی به خدمت سلطان ارغون درآمد. وی در زمان اباقا و ارغونشاه ایلخانی به مدت ده سال دارای مشاغل دیوانی و سیاسی مهم بودتا اینکه در یکی از جنگها که او نیز همراه سلطان بود، جذبهای دریافت کرد. به گفته علاءالدوله حجاب از پیش چشمانش برداشته شد و آخرت را مشاهده کرد. بعد از آن واقعه، با اینکه دیگر رغبتی به ملازمت سلطان نداشت از صحبت وی صرف نظر نکرد اما به قضای فرائض فوت شده، قرائت قران و مجاهده با نفس روی آورد و از ملاهی و مناهی دستگاه سلطان توبه کرد. بیش از دو سال در کسوت دیوانیان به ریاضت و عبادت پرداخت و بالاخره پس از ابتلا به بیماری که ناشی از کم خورد و خوابی او بود از سلطان اجازه گرفت و به سمنان رفت.
علاءالدوله پس از جستجو در احوال و آراء گروهها و فرقههای مختلف، گمشده خود را در سیر و سلوک اهل طریقت یافت و بنای سلوک خویش را بر وفق کتاب قوت القلوب مکی نهاد. در آغاز ورود به طریقت به ادای حقوقی که بر گردن داشت، همت گماشت غلامان و کنیزان را آزاد کرد، به عمارتخانقاه سکاکیه منسوب به شیخ حسن سکاکی پرداخت و چند خانقاه دیگر نیز وقف کرد.
در محرم ۶۸۶ ق یکی از مریدان نورالدین عبدالرحمان اسفراینی، علاءالدوله را به سوی پیر خود راهنمایی کرد. علاءالدوله به قصد دیدار شیخ عبدالرحمن عازم بغداد شد و در مسیر بغداد در نزدیکی همدان، سلطان ارغون وی را احضار کرد تا به شغل دیوانی بازگرداند اما علاءالدوله چنان در شوق طریقت مستغرق بود که بعد از مناظرهای طولانی سلطان دریافت که قادر به بازگرداندن وی نیست اما باز مانع رفتن او به بغداد شد. علاءالدوله سمنانی شرح احوال خود را به گوش شیخ نورالدین عبدالرحمان رساند و شیخ برای او خرقهای فرستاد و اجازه خلوت داد. البته در سال ۶۸۷ق علاءالدوله در ۲۸ سالگی پنهان از ارغون و شحنگان وی روانه بغداد شد و با نورالدین عبدالرحمان اسفراینی ملاقات کرد. بعد از این ملاقات و تلقین ذکر، علاءالدوله به اشارت پیر خود به زیارت کعبه شتافت و بعد از اذن وی در سمنان به ارشاد مریدان مشغول شد. سلوک و صحبت با شیخ عبدالرحمن اسفراینی از روندهای مهم در زندگی روحانی علاءالدوله بود. شیخ علاءالدوله سمنانی در تصوف معتقد به میانهروی بود و در زمینه اجرای دستورهای دین اسلام و سازگاری باورها با اصول دین سختگیر بود. علاءالدوله مردی ثروتمند بود و چندین بار نیز سفر حج را انجام داد. گسستن کامل او از خدمات درباری در سال ۷۰۵ ق؛ و با اجازهٔ الجایتوخان (۷۱۶–۷۰۳ ق) صورت گرفت. پس از سال ۷۲۰، علاءالدوله در خانقاه سکاکیه معتکف شد. خواجوی کرمانی از ارادتمندان او بود و گردآوری دیوان اشعارعلاءالدوله سمنانی را نیز به وی نسبت دادهاند.
علاءالدوله سمنانی در ۲۲ رجب ۷۳۶ ق در ۷۷ سالگی درگذشت و بیرون خانقاه صوفی آباد در محل حظیره شیخ جمال الدین عبدالوهاب بارسینی به خاک سپرده شد.
۱۸- محمود مزدقانی
۱۹- امیر سید علی همدانی
۲۰- ابو اسحاق ختلانی
۲۱- امیر سید عبدالله برزش آبادی
۲۲- رشید الدین محمد بیدآوازی
۲۳- شاه علی اسفراینی
۲۴- حاج محمد خبوشانی
۲۵- غلامعلی نیشابوری
۲۶- تاج الدین حسین تبادکانی
۲۷- درویش محمد کارندهی (مشهوربه پیر پاره دوز)
۲۸- حاتم زراوندی خراسانی
۲۹- محمد علی مؤذن خرسانی
۳۰- نجیبالدین رضا تبریزی
نجیبالدین زرگر اصفهانی
نجیبالدین زرگر اصفهانی | |
---|---|
زادروز | ؟ اصفهان |
درگذشت | ۱۶۶۹م/ ۱۰۸۰ق یا ۱۶۹۱م/ ۱۱۰۲ق اصفهان |
پیشه | صوفی، شاعر |
نقشهای برجسته | شیخ سلسله ذهبیه |
نجیبالدین رضا اصفهانی مشهور به زرگر، همچنین شناختهشده به نجیبالدین رضا تبریزی (؟ – ۱۶۶۹م یا ۱۶۹۱م) صوفی و شاعر ایرانی در سدهٔ یازدهم هجری/هفدهم میلادی بود.
زندگی
نجیبالدین رضا اصفهانی در سالی نامعلوم در اصفهان زاده شد، پدرش از اهالی تبریز بود، از این رو تبریزی اصفهانی نیز شهرت نسبی دارد، با عناوین نجیب، رضا و جوهری تخلص برگزید. در چهارده سالگی از پیروان محمدعلی مؤذن خراسانی، شیخ سلسلهٔ ذهبیه شد و خود بعدها جانشین او گشت.
زرگر اصفهانی در سال ۱۰۸۰ق/۱۶۶۹م یا ۱۱۰۲ق/ ۱۶۹۱م در اصفهان درگذشت؛ مادهتاریخ آن از نظمی تبریزی :
چو آن زرگر پاک و فرخنهاد | اجل داد خاک وجودش به باد | |
پی سال تاریخ او، فاضلی | رقم زد: به عفو خدا شاد باد |
مدفنش در محدودهٔ گورستان تخت فولاد امروزی است، اما اثری از قبر وی موجود نیست.
آثار
- نور الهدایة: منظومهٔ مثنوی.
- خلاصة الحقایق: منظومهٔ مثنوی.
- سبع المثانی: منظومهٔ مثنوی.
۳۱- علی نقی اصطهباناتی
۳۲- سید قطب الدین محمد نیریزی
۳۳- آقا محمد هاشم درویش شیرازی
۳۴- آقا میرزا عبدالنبی شیرازی (شریفی)
۳۵- آقا میرزا ابوالقاسم راز شیرازی (میرزا بابا)
۳۶- آقا میرزا جلال الدین محمد (مجد الاشراف) شیرازی
۳۷- میرزا احمد تبریزی (عبدالحی مرتضوی)(وحید الاولیا الکاملین)
۳۸- میرزا محمد علی حب حیدراردبیلی (ابوالفتوح)
۳۹- دکتر عبدالحمید گنجویان (میر برنا) (سلام الاولیا)
۴۰- دکتر حسین عصاریان (صلاح الدین)
وجه تسمیه
به اینان کبرویه و رضویه نیز گفته میشود و مخالفان آنان را بنام ذهبیه اغتشاشیه نیز میشناسند. دربارهٔ وجه تسمیه آن گفتند اند به لحاظ علم کیمیا گری دانستن روسای این فرقه آن را ذهبیه نامیدهاند و میگویند روسای این فقه سالک را مانند طلای بی غش مینمایند و تا به این رتبه نرسد اجازه دستگیری به او نمیدهند. وجه دیگر آن که در این فرقه سنی وجود نداشته و مشایخ و اولیای آنها امامی مذهب بودهاند. شمس الدین محمد بن یحیی لاهیجی مؤلف مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز در آنجا مینویسد:
چون سخن به مرکز دایره وجود که کامل وهادی زمانهاست و سلسله او منجر شد، ذکر سلسله الذهب نمودن که چون زر سرخ از همه غشها پاک است و این فقیر حقیر به محض هدایت الهی دست اعتصام در او زده، به اعلا مراتب کمال که لایق استعداد خود بود رسیدهاست مناسب نمود تا تذکره اولیا باشد (وسپس سلسله خویش را تا شیخ معروف کرخی ذکر میکند).
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری هم در کتاب مظهرالعجایب در ذکر شیخ و استاد خود میفرماید:
داشت آن یک سلسله کان را ذهب
خاص اهل البیت گویند ای عجب