علم و فرهنگ

معنی گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست در داستان طوطی و بازرگان (مولانا)

معنی گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست

جواب :

بازرگانی یک طوطی زیبا و شیرین سخن در قفس داشت. روزی که آماده ی سفر به هندوستان بود. از هر یک از خدمتکاران و کنیزان خود پرسید که چه ارمغانی برایتان بیاورم, هر کدام از آنها چیزی سفارش دادند. بازرگان از طوطی پرسید: چه سوغاتی از هند برایت بیاورم؟ طوطی گفت: اگر در هند به طوطیان رسیدی حال و روز مرا برای آنها بگو. بگو که من مشتاق دیدار شما هستم. ولی از بخت بد در قفس گرفتارم. بگو به شما سلام می‌رساند و از شما کمک و راهنمایی می‌خواهد. بگو آیا شایسته است من مشتاق شما باشم و در این قفس تنگ از درد جدایی و تنهایی بمیرم؟ وفای دوستان کجاست؟ آیا رواست که من در قفس باشم و شما در باغ و سبزه‌زار. ای یاران از این مرغ دردمند و زار یاد کنید. یاد یاران برای یاران خوب و زیباست. مرد بازرگان, پیام طوطی را شنید و قول داد که آن را به طوطیان هند برساند.

بود بازرگان و او را طوطیی … در قفس محبوس زیبا طوطیی

چونک بازرگان سفر را ساز کرد … سوی هندستان شدن آغاز کرد

هر غلام و هر کنیزک را ز جود … گفت بهر تو چه آرم گوی زود

هر یکی از وی مرادی خواست کرد … جمله را وعده بداد آن نیک مرد

گفت طوطی را چه خواهی ارمغان … کارمت از خطهٔ هندوستان

گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان … چون ببینی کن ز حال من بیان

کان فلان طوطی که مشتاق شماست … از قضای آسمان در حبس ماست

بر شما کرد او سلام و داد خواست … وز شما چاره و ره ارشاد خواست

گفت می‌شاید که من در اشتیاق … جان دهم اینجا بمیرم در فراق؟

این روا باشد که من در بند سخت … گه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟

این چنین باشد وفای دوستان … من درین حبس و شما در گلستان؟

یاد آرید ای مهان زین مرغ زار … یک صبوحی در میان مرغزار

یاد یاران یار را میمون بود … خاصه کان لیلی و این مجنون بود

ای حریفان بت موزون خود … من قدحها می‌خورم پر خون خود

یک قدح می‌نوش کن بر یاد من … گر نمی‌خواهی که بدهی داد من

یا بیاد این فتادهٔ خاک‌ بیز … چونک خوردی جرعه‌ای بر خاک ریز

ای عجب آن عهد و آن سوگند کو … وعده‌ های آن لب چون قند کو

گر فراق بنده از بد بندگیست … چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست

ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ … با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ

ای جفای تو ز دولت خوب‌ تر … و انتقام تو ز جان محبوب‌ تر

نار تو اینست نورت چون بود؟ … ماتم این تا خود که سورت چون بود

از حلاوتها که دارد جور تو … وز لطافت کس نیابد غور تو

نالم و ترسم که او باور کند … وز کرم آن جور را کمتر کند

عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد … بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

والله ار زین خار در بستان شوم … همچو بلبل زین سبب نالان شوم

این عجب بلبل که بگشاید دهان … تا خورد او خار را با گلستان

این چه بلبل این نهنگ آتشیست … جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست

عاشق کلست و خود کلست او … عاشق خویشست و عشق خویش‌ جو

 

عالَمی را یک سخن ویران کند … روبهان مرده را شیران کند

ای زبان هم آتـشی هم خرمنی … چند این آتش در این خرمن زنی؟
ای زبان هم گنج بی‌پایان تویی … ای زبـان هم رنج بی‌درمان تویی

(91 امتیاز)
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها