مدخل در دایره المعارف در جدول
مترادف مدخل: پیش گفتار، دیباچه، مقدمه ، ورودی ، ورود، دخول ، مداخل، درآمد، عایدی ، مورد، سرواژه، باب، در
متضاد مدخل: موخره، خروجی، خروج، مخارج، هزینه
معنی مدخل در لغت نامه دهخدا
خرد به جنب تو خواندآفتاب را مدخل
بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل.
حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آن را بر اندازه ٔ مدخل مخرجی نباشد، لاجرم از جوانب راه جوید. (کلیله و دمنه ). مرد هشیار به جهد و کوشش مدخل ظفر و پیروزی بطلبد و به صبرو تجلد به مقصود رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 53).
|| گذرگاه. (یادداشت مؤلف ). راه. روزن. در : به انواع مکر و حیلت به هر مدخل فرورفتند تا خاطر از کار او فارغ کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 373). || درآمد علم یا فنی. (فرهنگ فارسی معین ). مقدمات علوم و فنون : و کتابهائی که استادان این دانش ساخته اند از بهر نوآموزان که آنها را مدخل خوانند، بسیار دیدم. (کیهان شناخت ، از همائی در مقدمه ٔالتفهیم ص ح حاشیه ٔ 2 از فرهنگ فارسی معین ). || دخالت. دخل و تصرف. دخل و ربط : سلطان… امرا را فرمود هر ملک و شهر که بگیرند او را [ست ]، غیر او هیچکس را در آن مدخلی و تصرفی نبود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ). || راه دخالت. راه عیب گیری :
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی.
|| مذهب. روش. (ناظم الاطباء). گویند: هو حسن المدخل فی اموره ؛ او دارای روش نیکوئی است در کارهای خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). حسن المذهب. (اقرب الموارد). || دهلیز. دالان. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || جای دخل و آنچه از وی دخل حاصل می گردد، مانند کسب و زراعت و تجارت و جز آن. (ناظم الاطباء). رجوع به مَداخِل شود. || درآمد. (یادداشت مؤلف ). مالی که به کسی رسد. عایدی. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مداخل شود. || هنگام دخول. (ناظم الاطباء). || در موسیقی ، درآمد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درآمد و پیش درآمد شود. || (مص ) درآمدن. (منتهی الارب ). دخول. رجوع به دخول شود.
مدخل. [ م ُ خ َ ] (ع اِ) جای درآوردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). جای دخل کردن. (غیاث اللغات ). || (مص ) ادخال ، مقابل اخراج. (از متن اللغة). داخل گردانیدن. (از اقرب الموارد). درآوردن کسی را. (منتهی الارب ). || (ص ) داخل کرده شده. (غیاث اللغات ). مدخول. (متن اللغة). نعت مفعولی است از ادخال. رجوع به ادخال شود. || پسرخوانده. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لئیم. (اقرب الموارد). بخیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناکس. (منتهی الارب ). دعی در نسب. (یادداشت مؤلف ). پست. فرومایه :
مدخلان رارکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر.
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود.
منم آنکه معروف گشته ست طبعم
به مدخل نکوهی به مکرم ستائی.
خرد به جنب تو خواند آفتاب را مدخل
بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل.
آفتاب جودت از نور افکند بر مدخلی
در زمان چون سایه بگریزد ز طبعش مدخلی.
مدخل. [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می کند و درمی آورد و درج می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخال. رجوع به ادخال شود.
مدخل. [ م ُ دَخ ْ خ َ ] (ع اِ) موضع دخول و درآمد. (ناظم الاطباء). جای درآمدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). || شبه غار که در آن داخل شوند. (از متن اللغة).
مدخل. [ م ُدَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می گردد. (ناظم الاطباء).
مدخل. [ م ِ خ َ ] (ع اِ) کلید. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفتاح. (ناظم الاطباء).